مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
قـرعـهٔ غـربت به یـار آشـنا افتاده بود فـتـنههایِ زهـر در جـام بلا افتاده بود درد غالب شد به قلبش، لحظه لحظه لرزه بر دستهایِ حضرتِ مشکل گشا افتاده بود با نفسهای سرآسیمه جدالی سخت داشت استخوانِ سیـنهاش در تنگنا افتاده بود خورد مظلومانه بر دیوارِ زندان صورتش حضرتِ باب الحوائج بیهوا افتاده بود شد عبایش گرد و خاکی؛ خورد لبهایش ترک رنگ و رو از چهرهٔ آقایِ ما افتاده بود هم کبودی بر تنش، هم روی ساقِ پایِ او ردّی از زخمِ غل و زنجیرها افتاده بود زهر با خود حنجرش را تکه تکه بُرده بود با عـطش یـادِ شهـیدِ کـربـلا افتاده بود پیکرش رویِ پلِ بغداد جانم را گرفت دل؛ پریـشانحال یـادِ بـوریا افتاده بود لرزهها و ضجهها انداخت بر ارکانِ عرش خنجر کندی که در کارِ قـفا افتاده بود سنگ میبارید با شمشیرِ برّان بر تنش در کنارِ خونِ در جریان؛ عصا افتاده بود آبروی هر دو عالم بیکفن؛ عریان؛ سه روز بر تنِ صحرایِ ماریه رها افتاده بود! |